شغل آينده من..........

....پسرم٬ فکر می کنم اولین باری که صحبت از این کردی که میخواهی چیکاره شوی؟ گفتی می خواهی مربی باشی...مربی مهد کودک....و اون هم فقط مربی ثمره* زندگی....اون روزها تو کلاس مامان مریم بودی....البته قبل از آن هم در باب اینکه چه باشم؟ آرزوهایی داشتی ولی آنها را به حساب شغل آینده نمی توان گذاشت آنچه در قالب اینکه "سیمبا" هستم (نماد قدرت) و پیترپن هستم (علاقمندی به پرواز) ؛ زورو هستم (باز قدرت و عدالت)و...می گفتی....

در همین مدت کوتاه ، شغل های متفاوتی را بر زبان آوردی و ابراز علاقه به اینکه این کاره باشم....از راننده کامیون گرفته تا دندانپزشک و خلبان....ولی برخی را که بر زبان میاوری و دلایل ات را می گویی برایم جالب است و گاهی تکان دهنده....اینجا تنها مواردی را که به خاطر دارم و صد البته مواردی که پیش من! بیان کرده ای را ثبت می کنم:

دوست دارم بزرگ که شدم فوتبالیست بشوم چون وقتی برنده شدیم جام فینال را می خواهیم بگیریم میتونم "ملکه" را ببینم. ( تحت تاثیر فابیو فوتبالیست...) البته این ابراز علاقه یکی دو روز بیشتر طول نکشید چون بعدش می پرسید: فوتبالیست شدن خطر داره؟ و گویا در هم صحبتی با دو ستانش به نتایجی رسیده بود (آرمان کلاً بچه محتاطی هست و دنبال خطر مطر نمی رود....)

دوست دارم فضانورد بشوم و با سفینه به ماه بروم و از اونجا زمینو ببینم. (شاید تحت تاثیر کتاب گوسفندی که می خواست بزرگ باشد، خیلی بزرگ)

دوست دارم نقاش بشوم چون وقتی مُردم نقاشیهامو نگاه می کنند و فکر می کنند که من زنده ام. (تحت تاثیر گفتگویی که با من داشت در رابطه با اینکه آیا بتهوون الان هست؟ و من در پاسخ گفته بودم هنرمندان همیشه هستند چون هنرشان هست ....وقتی موسیقی اش را گوش میدهی انگار او هست...) (مدتی است بی آنکه من خواسته باشم علاقمند به نقاشی شده و عصرها مداد رنگی ها و کتابچه ها و دفتر را می آورد و.....خیلی هم با دقت و با حوصله رنگ آمیزی می کند ولی کماکان به رنگ سبز علاقه بیشتری دارد...

دوست دارم جادوگر بشوم (این علاقمندی مدتی طولانی بود و هنوز هم گاهی خودش را نشان می دهد) چون قدرت زیادی دارم و می توانم پلیس ها و...را تبدیل به سنگ کنم....می توانم تبدیل به کسی دیگر بشوم ،می توانم.... (پلیس هم از اون موارد عجیب کودکی ژسرم من هست که تمایلی به آن ندارد در حالیکه بیشتر پسرها در کودکی خود دوست دارند پلیس شدن را...)

دوست دارم ملکه باشم تاج داشته باشم  (این را هم نمادی از قدرت می داند...) و اخیراً متوجه شده ملکه ها از جنس مونث هستند می گوید: می خواهم پادشاه باشم.... (شنل و تاج جزو الزامات ملکه و پادشاه بودن هستند در دنیای خیالی اش ....)

 ......

 عمه اش برایش کتابی خریده به اسم "شغل آینده من" که به تفصیل در زیر معرفی می شود....در این کتاب 11 شغل در قالب داستان در شهر داستانی معرفی می شوند.... در شهر داستانی همه برای زندگی بهتر به هم کمک می کنند. در هر کتاب از کتابهای این مجموعه، بچه ها در دل قصه با یکی از شغل ها آشنا می شوند: دیک دامپزشک، پنی پرستار، فابیو فوتبالیست، مونا معلم، دیزی دکتر، رالف راننده، مک مزرعه دار، بیلی بنا، پلی پلیس، اشلی آتش نشان، آنی آرایشگر. جالب اینکه در داخل این داستان ها، از ملکه آن شهر به نام ملکه کلارا هم صحبت می شود ولی در عناوین داستانها، شغلی به نام ملکه شدن!! نداریم...ولی همه کتاب را که می خوانی و بعد می پرسی دوست داری کدامیک از اینها باشی؟ می گوید: ملکه کلارا!!!

 

معرفی کتاب: شغل آينده من (مجموعه 11 جلدی با جلد سخت)

تالیف مندی راس _ رونه رندل

ترجمه : فرزاد امامی

کتابهای فندق وابسته به نشر افق –سال 1386_ قیمت: 8000 تومان

 

 پ.ن1.... شاید اولین بار که تصوری از کار کردن و اینکه در آینده می خواهم چکاره بشم، داشتی؛ من پیش ات نبودم...شاید اولین حرفها و تصوراتت را در این زمینه به مربی ات گفته باشی....شاید هم به دوست صمیمی ات مانی....این روزها خیلی مطمئن نیستم که حرفهایی که پیشم میزنی و من احساس می کنم چقدر بزرگ شده ای، همه حرفهایت باشد...این روزها گاهی غمگین میشوم از تصور اینکه شاید من آخری نفری باشم که خیلی از جمله های قشنگ ات و تصورات و خیال ها و رویاهای کودکانه ات را می شنود و شاید چه بسا در خیلی از مراحل رشد تو و آرمان پیش از یک حادثه و بعد از آن حضور نداشته باشم....مثل مامان فراز که شاید برای همیشه در حسرت اون لحظه ای باشه که فرازش در پارک آب و آتش متحول شده و او ندیده ....

پ.ن2: دیروز می پرسد: دیگه تولد امام مهدی نیست؟ میگم نه، تموم شد. می پرسد کی دوباره تولد امام مهدی میشه؟ میگم یک سال دیگه. جیغ شادی می کشه توی ماشین ( و من با دهان باز مانده ام که او که هنوز تصوری در مورد امام و پیغمبر و این حرفها ندارد که می گوید: "آخ جون، سال دیگه تولد امام مهدی بازم مهد کودک تعطیله"!!!!

پ.ن.3: پریشب می پرسد : چرا دیگه دسته داری نداریم؟ (دامنه لغتهایی که می داند خیلی زیاده اما هنوز لغات کودکانه خاص خودش را دارد که فقط من و باباش سر در میاریم از اونها...دسته داری هم از این موارد است ...دسته داری در فرهنگ لغت آرمان ترکیبی جدید است از "دسته عزاداری"...یاد ایام محرم سال پیش افتاده بود...

پ.ن.۴ : این روزها به سوالات قبلی اش، سوالهایی نیز افزوده شده سوالهایی در باب معانی لغات و کلمات (شاید یه مطلب در این باب گذاشتم)...صبح می پرسد : "دمدمه" یعنی چی؟ میگم چی؟ میگه: مثلاً دمدمای صبح....

 

بعداْ نوشت: مدتی نخواهم بود ....شاید کارهایم سر و سامان بگیرد و آشفتگیهای ذهنی ام و استرسم و... کمتر شود...


مطالب مشابه :


استخدام مربی مهد کودک

با سلام من دبیری ادبیات فارسی هستم سابقه همکاری در مهد دارم و متقاضی همکاری مجدد در این




مربی مهد کودک

مربی مهد کودک و در مهد کودک و مدارس مختلف اعم از علامه طباطبایی هستم و خوشحال




مهد کدام کودک

همان‌طور که می‌دانیم، تأسیس و رشد مهد کودک با یک مربی مهد هر مربی مهد هستم، یک




معرفی مهد

من مربی مهد میلاد شهرستان خرم آباد هستم مهد کودک میلاد در سال 1369 توسط سرکار خانم امیری




شغل آينده من..........

گفتی می خواهی مربی باشی مربی مهد کودک و پیترپن هستم تولد امام مهدی بازم مهد کودک




چند کلمه راجع به مهد کودک !

چند کلمه راجع به مهد کودک ! هر کجا هستم باشم بیشتر مربی های مهد تحصیلات خاصی




و باز مهد کودک....

در قالب برنامه ها، می شد متوجه شد که مهد کودک مربی داشتنی مهد هستم بویژه ساغر




نکاتی درباره ی روز اول مهد کودک (برگرفته از سری کتابهای با کودک خود چه کار کنم)

نکاتی درباره ی روز اول مهد کودک مربی و مسؤولان مهد کودک تماس هستم!»- کودک را




مهد کودک هدایت نوین/یه اعتماد شیرین

،خدارو شکر اونقدر از انتخاب مهد کودک و محیطی که در اون هستی راضی هستم و مهد کودک




برچسب :