خاطرات سفر کربلا (قسمت دوم)

1. با حال خيلي خاصي داشتم از این درب حرم (باب الرضا علیه السلام)وارد ميشدم كه چشمم خورد به يكي از دوستان دوره کارشناسی كه هم از سادات بود و هم مشهور به اينكه متعدد سفر كربلا و نجف نصيبش ميشود  البته خيلي پسر نوراني و خوش قلبي هم هست.خيلي خوشحال شدم از ديدنش .بلند گفتم: "سيد مجيد سلام" و به سمتش رفتم .انگار كلي سئوال داشتم ازش و منتظرش بودم.


2. با هم روبوسي كرديم و بهش گفتم :سيد خوب شد ديدمت ،ما تازه امشب رسيديم نجف و الان هم اولين باره كه دارم وارد حرم اميرالمومنين ميشم و اصلا نميدونم از كجا وارد بشم و چه کنم... سيد مجيد گفت:همين جائي كه اومدي خيلي خوبه ٬نگاه كن اونجا (با دستاش به روبرو اشاره كرد)ایوان طلا حضرته و بزرگان معمولا براي احترام از اينجا مشرف ميشن ،اون بقل هم مقبره علامه حلي و در اون اتاق هم مزار آقا سید مصطفا خمینی پسر حضرت امامه و... حرفاي سيد خيلي آرومم كرد وراستش به دلم افتاد كه سيد رو خود حضرت جلوي پام گذاشته تا بي كس و غريب نباشم .از سيد خداحافظي كردم و با اون مرد هم كاروانيمون وارد حرم شديم و لابد اون بنده خدا با خودش ميگفت كه اين بنده خدا كه خودشم هيچي بلد نيست كه!!


3. با خودم ميگفتم خدايا اين هم كاروانيمون چرا با من داره مياد تو حرم و خانومش هم با زهرا...خوب شايد ما بخوايم يه اشكي بريزيم و حالي كنيم ؟تو اين فكرا بودم كه در حين راه رفتن  ديدم صداي هق هق گريه اين همراه ما بلند شد و من هم ضمن شرمندگي شروع كردم به زاري و مدام زير لب ميگفتم :صلي الله و عليك يا سيدي ومولاي...


4. در ايوان طلا زيارت نامه و اذن دخول رت خوانديم و وارد شديم ... به به ... چه صفائي.. جاتون خالي يه زيارت دلچسب و يه عالمه اشك كه اگه نميومد ميمردم...ضريح حضرت رو با تمام وجود در آغوش گرفتم و با خودم گفتم :كاش همه  كساني كه اينجا رو نديدن بدونن چه بهشتي رو از دست دادن و زودتر قسمتشون بشه بيان حرم آقا و مولامون اميرالمومنين علي.


5. بعد زيارت اومديم بيرون تو حياط و منتظر زهرا و همسر همراهمان شديم.همكارواني با صفاي ما كه كتابچه دعا هم نداشت ازم خواست  كه زيارت امين الله رو بخونم  كه منم اطاعت كردم.


6. دعاي ما تموم شده بود كه زهرا و همسر همراه ما سررسيدند و به هم زيارت قبولي گفتيم و راهي هتل شديم.نكته خيلي جالب براي ما منظره ي خيل زائران اميرالمومنين بود كه در اطراف حرم زير سايه بانها ،كنار كفشداريها و..همه جا خوابيده بودند ولي نه مثل زائران امام رضا درون چادر و با پتوهاي آنچناني!!بلكه روي آسفالت و با نهايتا دو پتوي ساده .. باور كنيد حدودا 30هزار نفر اطراف حرم خوابيده بودند.نكته خيلي جالب اينجاست كه عرب ها و زائران غير ايراني اصولا اهل  زيارت نيمه شب و آخر شب نيستند و در تمام حرمهاي عتبات ،نصف شبها حرم ها، مثل حرم امام رضا در تصرف ايراني هاست كه عادت دارند نصف شب به هواي خلوتي بروند زيارت.


7. من و زهرا پس از خداحافظي از همراهان شب اوليمان رفتيم به اتاقمان براي استراحت.در اتاق من وزهرا فقط داشتيم از زيارتمان و  روح نواز بودن حرم اميرالمومنين حرف ميزديم و بعد هم خوابيديم بدون مسواك!!


8. سحر با صداي قرآن كه از حرم ميامد از خواب بلند شديم و به سمت حرم رهسپار شديم.نماز را خوانديم و زيارتي و برگشتيم.مدير كاروانمان اعلام كرد كه ساعت دو بعداز ظهر در لابي هتل باشيم كه برويم به سمت مسجد سهله .من  و زهرا مجدد خوابيديم و دوباره براي نماز ظهر پاشديم.


9. خيلي جالب بود ،هتل ما اينقدر به حرم نزديك بود كه انگار بلندگوهاي حرم در اتاق ما نصب شده بودند و تمام صداها را به وضوح ميشنيديم.جالبترين صدا صدائي بود كه مدام و بدون توقف نام گمشدگان را صدا ميزد و ميگفت مثلا: ابو زهرا من اهالي البصره الي باب القبله ... و نميدانم چه سري بود كه 90درصد گمشده ها از اهالي استان بصره عراق بودند كه بعد از تفحص يك عراقي بهم گفت كه اهالي بصره اصولا خيلي كم به استان كربلا و نجف سفر ميكنند و كمتر بلدند اينجا را !! من و زهرا تا بلندگو ميگفت مثلا ابوزهرا بلافاصله ميگفتيم :من اهالي البصره و با هم ميخنديم و اتفاقا متصدي بلندگو هم  همين را ميگفت و خيلي به ندرت پيش ميامد كه بگويد فلاني از اهالي حله يا كركوك.


10. بعد ازخوردن ناهار كه قيمه بود به سبك عراقي!! و خوشمزه هم بود ساعت دو به سمت مسجد سهله رهسپار شديم.باز هم مسيري چند صد متري را تا محل توقف اتوبوس ها طي كرديم  و طبق معمول افراد كهن سال كاروانمان با گاري طي طريق ميكردند.پاي اتوبوس اولين صحنه خريد همسفرانمان را مشاهده كرديم كه با ولع عجيبي از يك دستفروش جوراب ميخريدند.12 جفت جوراب را ميداد ۴۰۰۰تومان.من از اين صحنه فيلم ميگرفتم با دوربيني كه از باجناق جان امانت گرفته بودم.عکس و پوستر مصطفی زمانی بازیگر نقش یوسف نبی علیه السلام هم برای ایرانی جذاب بود که میدیدند روی ماشین ها و اماکن بعضا نصب شده بود.


11. درون اتوبوس كه نشستيم مدير كاروان به من اشاره كرد كه فيلم نگيريد ممنوعه و گير ميدن كه من هم با خيال راحت به كارم ادامه دادم و خصوصا از اماكن و ادوات نظامي عراقي تا توانستم فيلم گرفتم.(الانسان حريص علي ما منع)بعد رفتيم به مزار كميل بن زياد نخعي همان صحابي اميرالمومنين كه مولا دعايي را به وي تعليم داد كه ما امروز آنرا دعاي كميل ميناميم.حدودا نيم ساعت آنجا مانديم .


12. بعد رسيديم به مسجد مقدس سهله ،مكاني بس بزرگ و والا كه در آن مقام هاي(مكان هاي)با عظمتي  وجود دارد كه هر كدام وجه تسميه اي دارد و آدابي  كه توصيه ميكنم  قبل از تشرف آن ها را مطالعه بفرمائيد.در کنار این مسجد بزرگ مزار صعصه بن صوحان و زید بن صوحان از اصحاب امیرالمومنین را نیز دیدیم که به جهت کم لطفی مدیر کاروان از زیارتشان بی بهره ماندیم.(باشد طلبمان انشاالله)خلاصه اينكه اين مسجد مقدس مكان زندگي امام عصر (عج)و همراهيانشان ميباشد بعد از ظهورشان و الان هم اين مسجد با عظمت در حال تعمير و توسعه است.چون 2 ركعت نماز بين مغرب و عشا در اين مسجد فضيلت بسياري دارد كاروان ها جوري هماهنگ ميكنند تا نماز مغرب را به جماعت  در مسجد سهله باشند .امام جماعت مسجد سهله نوه شهيد آيت الله حكيم بود.


13. شب اتوبوس مارا در همان مكان  معمول پياده كرد.شارع امام زين العابدين  كه از خيابان هاي نسبتا شلوغ اطراف حرم بود كه دو طرف خيابان مملو بود از مغازه هاي جور واجور .من  به زهرا گفتم :ما كه جاي هتل رو بلديم بيا باهم بريم اين مغازه هارو ببينيم  و من فيلم بگيرم.زهرا هم قبول كرد.مغازه هاي ترشي فروشي (طرشي)و شيريني فروشي(حلويات)و كباب فروشي هاشان و دكه هاي چائي فروشي تو پياده رو جذاب ترين چيزهائي بود كه ديديم و فيلم گرفتيم ازشان.يك نوع شيريني رايج دارند عربها به نام "دهین"كه خيلي ميخورند و در سيني هاي بزرگ عرضه ميكنند كه من با اينكه از آن ها در دمشق قبلا خورده بودم به دليل بهداشت كم مغازه ها جرات نكردم از آنها بخورم و حتي زهرا هم كه عاشق شيرينی است جرات نمیكرد حتي پيشنهادش را به من بدهد.


14. خلاصه رفتيم هتل و شام را كه ظاهري شبيه آبگوشت داشت را خورديم و خوابيديم.نه من نه زهرا حوصله بازار و خريد را نداشتيم.


15. نيمه شب دوباره بلند شديم و به حرم رفتيم .شب قبل هنگام شام مدير كاروان اعلام كرده بود كه صبح بعد از نماز براي زيارت دوره خواهيم رفت.مزار مسلم بن عقیل و جنابهانی بن عروه و مختار ثقفی و جناب میثم تمارو نيز خواهر حضرت عباس كه همگي در نزديكي مسجد كوفه واقع شده اند به اضافه بازديد از منزل اميرالمومنين در نزديكي مسجد كوفه وبجا آوردن اعمال مسجد مقدس كوفه برنامه ي ما در روز آخر بودن در نجف بود.


16. بشنويد از مسجدبزرگ كوفه
 اولا روايت شده كه شهر كوفه همان طور سينين ذكر شده در قرآن كريم است و نماز مسافر در مسجد كوفه ميتواند ;كامل باشد مثل نماز در مسجد الحرام و مسجد النبي و حرم امام حسين (ع) بجهت اينكه مثل وطن انسان است.نماز در اين مسجد معادل حج مقبول است و هر ركعت نماز معادل هزار ركعت نماز است.اين مسجد مركز حكومت امام زمان عج است.مقامهائي بس عظيم دارد و اعمالي مهم مثل مقام حضرت ابراهيم ،حضرت خضر ،حضرت نوح،رسول اكرم ومحرابي كه اميرالمومنين را در آن به شهادت رساندند ... كه هروقت خواستيد مختصري راجع به اماكن عظيم بدانيد به مفاتيح مراجعه كنيد يا در نت سرچ بفرمائيد.داستان "باب ثعبان" يكي از جذابترين اين ويژگي هاست كه داستانش را در كتب روائي اينگونه نقل كرده اند:چنان است که روزى حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام بر مـنـبـرکوفه خطبه مى خواند که ثعبانى از نزد منبر ظاهر شد و به آهنگ امیرالمؤ منین علیه السـّلام بـرفراز شد مردمان ترسیدند و مهیّاى دفع آن شدند، حضرت اشاره کرد که به حـال خود باشید؛ پس آن ثعبان به نزدیک آن حضرت شد حضرت سر را به جانب او برد و او دهـان خـود را بـر گـوش آن حـضـرت نـهـاد وصـیـحـه زد و از مـکـان خـود نـازل شـد و مـردم سـاکـت و مـتحیّر بودند و امیرالمؤ منین علیه السّلام لبهاى مبارک خود را حـرکـت داد و آن ثـعـبان اصغاء مى کرد و پائین شده و از دیده ها غایب گشت چنانچه گوئى زمـیـن او را بـلع کرد، پس امیرالمؤ منین علیه السّلام رجوع به خطبه خویش نمود و بعد از فـراغ از خـطـبـه و نـزول از مـنـبـر، مـردم نـزد آن جـاب جـمـع شـدنـد و از حـال ثـعبان پرسش کردند؛ فرمود که حاکمى بود از حُکّام جنّیان قضیّه بر او مشتبه شده بود نزد من آمد و از من استفهام کرد من حکم را یاد او دادم دعا کرد و رفت .

و بدین مطلب اشاره کرده مرحوم ملاّ محمّد طاهر در شعر خود:

بود خلیفه حقّ آنکه بر سر منبر

جواب مشکل ثعبان دهد سلیمان وار

نه جاهلى که چو مشکل شد بر او وارد

زننگ جهل بر او پیچها زدى چون مار

17. انجام اعمال اين مسجد  حدودا  2 ساعت طول كشيد و بعد هم نماز ظهر را به امامت داماد آيت الله سيستاني اقامه شد.مسجد كوفه مثل مصلي تهران ميماند چون همه ايراني بودند.همه نماز جماعت را كامل خواندند ونه شكسته.بعد هم آمديم پاي اتوبوس كه برگرديم.يك نيم ساعتي منتظر شديم تا همه بيايند.آخر هم يكي از همسفرانمان كه با همسرش و خواهرش به سفر آمده بود پيدايش نشد.همسر اين همسفر حدودا 65 ساله خيلي نگران بود كه چه بلائي سر همسرش آمده .مدير كاروان ما خيلي تلاش كرد تا او را پيدا كند اما نشد.همه خسته شده بودند كه مدير كاروان به راننده گفت برو حاجي خودش مياد.همسر اين گمشده محترم شروع كرد به بيتابي كه واي خدا يه وقت بلائي سر حاجي نيامده باشد و ..در همين حين يكي از همسفران ديگر خيلي جدي پرسيد:حاج خانوم ببخشيد حاج آقا دفعه اولشان بود كه مشرف ميشدند؟حاج خانم هم گفت:نه حاجي بار سومش بود كه مي آمد. همسفر ما گفت:خوب پس ناراحت نباشيد حاج خانم ،حتما حاجي قبلا كه تشريف آوردند ،اينجا تجديد فراش كردند حالا رفتند به بچه ها سر بزنند!!! كه همه و خود همسر حاجی زدند زير خنده .


18. در راه برگشت خورديم به يك ترافيك بسيار سنگين كه گفتند پياده بايد بقيه راه را طي كنيم.دليلش را جويا شديم كه گفتند چون فردا روز اربعين است و احتمال عمليات تروريستيي زياد است  به همين علت محدوده گسترده تري از اطراف حرم بروي خودرو ها بسته شده.ما كه همه خسته بوديم ولي بيشتر دلمان براي افراد كهن سال ميسوخت كه بايد  5كيلومتر پياده ميامدند.از اين دلسوزي ما ثانيه هائي نگذشته بود كه گاري ها مثل اورژانس سر رسيدند تا اين بنده هاي خدا را ببرند سمت هتل و بردند.


19. در راه كه پياده ميامديم من طبق معمول با دوربين هندي كم داشتم فيلم ميگرفتم اما اينبار يك سوژه خوب داشتم و آن هم قبرستان وادي السلام بود كه يك كيلومتر از مسير را ازكنار آن عبور ميكرديم.


20. رسيديم هتل و مستقيم رفتيم به سراغ رستوران و ناهار.مشغول ناهار بوديم كه حاجي گمشده ي فوق الذكر سر و كله اش پيدا شد و همه ناخداگاه زدند زير خنده ...بيچاره نفهيميده بود  كه ديگران براي چه ميخندند  او هم زد زير خنده و باقي ماجرا.


21. اينجاي داستان به بعد را كه دارم مينويسم خودم دارم كيف ميكنم .چرايش را در 22 بخوانيد!!
 
22. از ابتداي سفر يعني آن لحظه اي كه از تهران راه افتاديم تا اين لحظه اي كه همه و حاجي گمشده ميخنديدند من  چندين بار از مدير و روحاني كاروان پرسيده بودم كه كي ما را به زيارت قبور وادی السلام ميبريد؟وهر بار مدير و روحاني ميگفتند كه باشه چشم ميبريم.اين سكانس از سفرنامه ما (در رستوران)آخرين باري است كه من  به مدير كاروان گفتم:حاجي پس كي ما را ميبري قبرستان وادي السلام؟روز آخر شد ها؟ كه مدير كاروان بلند،طوري كه همه بشنوند گفت:هر كي ميخواد بره وادی السلام بعد از ناهار ديگه نره تو اتاقش مستقيم بياد تو لابي.بعد هم يه نگاه به ساعتش كرد و گفت:الان 3ونيمه ،چهار حركت ميكنيم.

23. اين رو هم بگم كه زيارت قبرستان وادي السلام بدليل نا امني ٬ بخاطر نوع قبرهاي منحصر بفرد آن دليلي بود براي اينكه كسي جرات نكند به آنجا سر بزند.(این هم چند تصویر از قبرستان وادی السلام)

24. من و زهرا و 15نفر ديگر از همسفرانمان راس ساعت چهار حركت كرديم به سمت قبرستان وادي السلام.وارد قبرستان شديم.ورودي قبرستان مثل بهشت زهرا گلاب و گل و سي دي مذهبي ميفروشند.

25. اول رفتيم به مزار حضرت هود و صالحعلی نبینا و آله و علیها السلام كه در آنجا مدفونند.و دو ركعت نماز خوانديم.در همان زمان يه تابوت كه در آن جنازه اي بود را براي دفن به قبرستان آوردند و به طرز عجيبي در قبري عجيب تر دفن كردند كه من فقط عكس گرفتم از اين صحنه.

26. بعد رفتيم به مقام امام زمان (عج) و امام صادق عليه السلام و نماز بجا آورديم .كه خود اين مقام امام زمان عج براي خود حكايتي عجيب دارد كه داستان ملاقات بحرالعلوم يماني از علماي اهل سنت يمن و سيد ابوالحسن اصفهاني با امام زمان در آن مكان رخ داده بايد رفت و ديد.

27. اما بشنويد از اينجاي داستان.. هفته قبل من و زهرا روز جمعه شب از شبكه يك داشتيم مستندي پيرامونآيت الحق آیت الله میرزا علی آقای قاضی اعلی الله مقامه ازعرفاي معاصر مدفون در وادي السلام را ميديديم كه مزار ايشان را نشان داد.همان موقع عهد كرديم با هم كه تمام سعيمان را كنيم كه به زيارت اين عارف جليل القدر برويم.

28. داشتيم از مقام امام زمان عج برميگشتيم كه زهرا به من اشاره كرد كه :محمد نگاه كن روي اين تابلو نوشته مقبره آيت الله قاضي و عائلتها.نگاه كردم ديدم ،چه جالب اين مكان همان است كه جمعه قبل تلويزيون نشان داد.بعد به كاروانيان اشاره كردم و همه جماعت چون با ايشان آشنائي داشتند به زيارت ايشان رفتيم و مستي مان كامل شد در نجف ...

29. شب اربعين بود و شب جمعه و قبرستاني كه يكي از چهار درب بهشت رويزمين است كه ميگويند ارواح مومنين و مومنات و همه انبيا و اوليا شب جمعه درآن گرد هم مي آيند ... و ما كجا و اينجا كجا ...(تا نبينيد و نباشيد در چنين فضائي حس نميكنيد)

30. با سر مستي تمام  از وادي السلام خارج شديم و رفتيم به سمت حرم مولا تا آخرين نماز جماعتمان را در حرم با صفاي پدرمان اميرالمومنين  اقامه كنيم.

31. بعد از نماز و زيارت با زهرا در حیاط حرم گشتی زدیم و به مزار مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی و شیخ عباس قمی و آیت الله خوئی سر زدیم .البته مزار خیلی از علمای دیگر آنجا بود که در فهریتی چاپ شده در اختبار داشتم مثل مرحوم شیخ انصاری و.تا اينجاي سفر ما هيچ سوغاتي نخريده بوديم و هنوز هم حوصله نداشتيم اما چون به ما اعلام كرده بودند كه بدليل پياده روي چند ساعته تا نجف نميتوانيد ساك ها و چمدانهايتان را همراه بياوريد من اصرار كردم كه زهرا جان بيا هر چند مختصر هم كه شده خريد كنيم و زهرا هم پذيرفت.رفتيم اول يك ساك كوچك بخريم كه وسايل ضروري مورد نيازمان در كربلا را با آن  ببريم.ولي همه جا بسته بود .چشمم خورد به يك مغازه روسري فروشي و زهرا 12تا روسري خيلي بلند خريد دونه اي 2500كه البته در كربلا 2000تومن ميفروختند.ولي چون زهرا در جائي خوانده بود كه در سفر زيارتي اصلا چونه نزنيد و زياد در بازار نمانيد ما هم چونه نزديم و مغازه دار داشت شاخ درمياورد .

32. تا زهرا روسري ها را انتخاب ميكرد من از تلويزيون مغازه داشتم پخش مستقيم بين الحرمين را ميديدم كه در شب اربعين شده بود محشر كبري.

33. خريد زهرا كه تمام شد آمديم برويم هتل كه جلوي يك مغازه ناخوداگاه ايستاديم هردومان..مغازه اي كه مملو از عبا بود و جواني 35ساله و نوراني مشغول دوختن عبائي بود.به زهرا گفتم :عبا بخرم ؟گفت:آره خيلي خوبه؟موقع نمازها توخونه تنت كن.سلام كردم و از مغازه دار پرسيدم كه عباي اندازه من دارد که پاسخ داد بله.مغازه اش مفروش بود.وارد مغازه اش شديم و برايم عبائي آورد كه كوتاه بود.عباي بعدي خوب بود واندكي بلند كه گفت اگر از رنگش خوشتون مياد براتون اصلاحش ميكنم.من رنگ شكلاتي را انتخاب كردم و زهرا قهوه اي روشن و نظر او مقدم بود طبيعتا.نشستيم در مغازه كنار جوان نوراني.

34. زهرا به من اشاره كرد كه محمد ،سر بحث را با او باز كن و با او رفيق شو.منم از آن جوان خيلي خوشم آمده بود.سر بحث را با او باز كردم و گفت كه 38سالهاست و صاحب 2دختر و يك پسر.وپدرش و اجدادش 400سال است كه متولي مقام اميرالمومنين هستند و دوبار به ايران آمده و به شهرهاي قم و مشهد خيلي علاقه داشت.كارش كه تمام شد با او خداحافظي كرديم و رفتيم.هم من هم زهرا از اين خريد خيلي خوشمان آمد و قرار شد اين عبا را همه جا تبرك كنيم و كرديم خدا را شكر.

35. بعد به هتل رفتيم شام خورديم وخوابيديم.قرارمان با كاروان براي حركت به سمت كربلاساعت 3بامداد بود و ما قرار شد ساعت 1 براي زيارت وداع برويم حرم و ساعت دو نيم هم هتل باشيم.ساعت 1 رفتيم حرم براي وداع.

36. بيرون حرم ديگر مثل شبهاي قبل خيلي شلوغ نبود وخيلي ها رفته بودند تا اربعين در كربلا باشند.خيلي خلوت بود حرم بطوريكه  دربهاي داخلي حرم كه به ضريح باز ميشد را بسته بودند براي نظافت و يكي ميگفت تا ساعت 3 درب بسته است.خيلي دلم گرفت.عبا را برده بودم كه با ضريح تبرك كنم كه ديدم درب بسته است.رفتم سرم چسباندم به در و اشك ريختم و گلايه كردم كه آقا جان ما آمده ايم خداحافظي و درب را برويمان بسته اي مولا جان؟ عرض كردم مولا جان من كاري ندارم به اين كارها.من ميرم  زيارت عاشورا ميخوانم و بر ميگردم ،اگه درب باز شد كه هيچ٬ ميام پابوس و اگر باز نشد ميام با زور درب را باز ميكنم و ميام تو حتي شده به قيمت كتك خوردن.(ديده بودم كه يكي از خادمان رفت تو و يك جا مهري بزرگ را پشت درب گذاشته بود كه باز نشود)

37. همینکه سر را از سجده زيارت عاشورا بلند كردم ديدم درب باز شد و همه دويديم تو و چسبيديم به ضريح و من عبا را حسابي با ضريحي كه تازه بوي گلاب ميداد تبرك كردم و مثل بچه هائي كه ميخواهند از پدرشان جداشان كنند اشك ريختم وخواسته آخرم را خواستم كه يا علي جان اجازه بده بريم كربلا پابوس پسر نازدانه ات حسين بن علي  تا عرض ادب كنيم . و داستان تلخ وداع...با چشم اشكبار ...خدا حافظ پدرجان ...السلام عليك يا زوج فاطمه الزهرا...و آخرين كلام همان اولين كلام بود ..صلي الله عليك يا سيدي و مولاي يا اميرالمومنين..آقا جان اربعين پسر نازنينت رو به شما و همسر مهربانت فاطمه زهرا تسليت عرض ميكنم..يا علي

38. رفتيم سمت هتل..دلمان باز شده بود بجاي اينكه گرفته باشد..اينجا گريه و اشك بر هر درد بي درمان دواست نه خنده..ميشود خنديد و دلمرده بود ولي ما ميگرييم و دلمان باز باز ميشود اينجا.

39. ساكهايمان را در يك اتاق جمع كرديم و باز همان مسافت 5 كيلومتري را براي رسيدن به محل پارك اتوبوس پياده رهسپار شديم با يك ساك دستي كوچك كه وسايل ضروريمان در آن بود.اينبار وقتي از كنار وادي السلام ميگذشتيم خيلي فرق ميكرد با ديروز عصر،چون ساعت 3 بامداد روز جمعه بود و خيابان ها ظلمات.هرچندقدم ماموري ايستاده بود و پست ميداد.بازهم داستان گاري ها تكرار شد.رفتيم تا رسيديم پاي اتوبوس ها.سوار شديم و همه سريع خوابمان برد.اتوبوس سرد بود و از بخاري خبري نبود.

40. ساعاتي بعد زهرا من را بيدار كرد كه محمد جان سردمه..منم سردم بود کاری از دستم بر نمی آمد...شيشه هاي اتوبوس را بخار گرفته بود..همه خواب بودند تقريبا و نماز داشت قضا ميشد.معلوم نبود كجائيم فقط چادرهاي موقت مخصوص زائران را قدم به قدم ميديديم و زائراني كه مشغول تكاپو بودند ...رفتم جلوي اتوبوس و به مدير كاروان گفتم كه كجا نگه ميدارد براي نماز؟گفت:نميدونم  راننده ميگه اينجا امنيت نداره و من اجازه ندارم نگه دارم.اتوبوس جلوئيمان هم انگار نه انگار.خلاصه به اجبار با آب معدني درون اتوبوس وضو ساختيم و رو به سمتي كه جماعت بيرون از اتوبوس نماز ميخواندند نمازرا خوانديم .نيم ساعت بعد ما را در مكاني پياده كردند كه ديگر نميشد از آن مكان جلوتر رفت.ما بوديم و صبح اربعين ابا عبدالله الحسين و 35 كيلومتر راهي كه ميبايست تا حريم عشق با پاي پياده نه، با پاي دل طي كنيم..و همه چيز شيرين است هنوز ،احلي من العسل.

نثار بی بی دو عالم حضرت انسیه الحورا فاطمه الزهرا صلوات


مطالب مشابه :


اطلاعاتی کوچک از مصیبت امام حسين‏«ع‏»

او در سفر كربلا و دعوت به آمدن براى بيعت،ديدار امام حسين‏«ع‏»از قبر پيامبر و خداحافظى




رسم و رسومات(2) بدرقه و استقبال از مسافرين و زائرين

مراسم خاص بدرقه و استقبال از زائرين و مسافرين كربلا و مردم با مسافر خداحافظي مي كنند و




كربلا با دوچرخه 2 " رسيدن به مرز "

سيد با دوچرخه كربلا از اين گروه جوان مشتاق خداحافظي ميكنيم و به راهمون ادمه ميديم راهي




خلاصه سفر زیارت عتبات عالیات کربلای معلی-نجف اشرف-کاظمین و...

بود ويه دنيا دلتنگي- همه ناراحت وافسرده بايد با امام اول ولايت خداحافظي كربلا -----ساعت 4




خداحافظ

خداحافظ. خداحافظي تنها راه تمام شدن و سر كشيدن تمام بدختي ها نيست. خداحافظي مي تواند با يك




عكس هاي از كربلا و نجف/سایت خبرنگار

آیت الله دکتراسماعیل گندمکار - عكس هاي از كربلا و نجف/سایت خبرنگار - فلسفی / عرفانی / تاریخی




خاطرات سفر کربلا (قسمت دوم)

دوره کارشناسی كه هم از سادات بود و هم مشهور به اينكه متعدد سفر كربلا و خداحافظي از




خاطره ي سفر به كربلا

پدرم از شال زرد رنگ زيبايي كه در آن روزگار كربلا رفته ها به از آنها خداحافظي نمودم




ســــــــيد به كربــــــــــــــــــــــــــــلا مــــــي رود

فتح المبین - ســــــــيد به كربــــــــــــــــــــــــــــلا مــــــي رود -




96 ساعت به ياد ماندني (زیارت کربلا)... قسمت دوم

تا 30 كيلومتري كربلا کربلا ، عزم مون رو جزم كرديم ، با اون راننده حریص خداحافظي




برچسب :