رمان شروع عشق با دعوا 10


یلدا...اوف چقدرخسته شدم امروز به اندازه ی ده سال توخیابوناوپاسازا چرخیدیم اولش که یاسی اعصابش خورد بودسامی هم که غیبش زد امابعدازیک ساعت اونم اومد اما چه اومدنی یک اخمی کرده بود که بایه من عسل نمیشدخوردش ...یاسی هم تااونجاکه میتونست ازش فاصله میگرفت منو کیاهم درحال کشف اتفاقات بین این دونفربودیم که دیدیم زیادی داریم فسیل میسوزونیم بیخیال شدیم کلی خریدکردیم منکه تاتونستم کفش خریدم یاسی هم کلی لوازم اریشی خریدیه لباس مجلسی هم خریدکه نذاشت من ببینمش گفت میخوادشب مراسم غافل گیرم کنه منم یه لباس دکلته حریرخریدم که روقسمت سینه اش دوتاگل رزکوچولوبود تازیرسینه تنگ بوداما ازاونجاحالت حریربلندمیشد ودنباله داشت روزمین کشیده میشدرنگ شیری بود خیلی شیک بوداولین کارجدیدشون بودمنم زودبرش داشتم بیچاره کیاهرکارکرد تابذارم توتنم ببینه نذاشتم شامم مهمون سامی بودیم سنگ تموم گذاشت اما زنگ گوشیش امانشوبریده بودرویاسی زوم کردم تاشاید چیزی دستگیرم بشه که متوجه شدم وقتی گوشی سامی زنگ میخوره یه نگاه بهش میکنه یه پوزخنده مسخره هم بهش تحویل میده اما وتوچشمای سامی یه چیزی موج میزنه یه حسی که داره ریشه میکنه...الان توماشین سامی هستیم بعداز شام تصمیم گرفتیم یکم دوربزنیم..دپرس شدیم بااین اهنگاش(بچه هالطفااهنگ مهدی احودوندو همین الان گوش بدید  ونگاه های سامی ازاینه روی یاسی تجسم کنید لطقفاتا اخراهنگوگوش بدید همین کنارقالب هست پلی کنیدبقیه اهنگارواستپ توروخداحستونو موقع گوش دادن بگید حتمنا) کیا هم بچه ام ازبس پدرشودراورده بودم..چشمچوبسته و به صندلیش تکیه داه یعنی ولوشده..وای خدا وقتی فکرش ومیکن که چندروز دیگه به هم محرم میشیم یه چیزی ته دلم قنج میزنه......ئئئئئئئئئئئئ یلدا پاشوببینم پهلوموسوراخ کردی...این صدای یاسی بود..ئ واخاکبرسرم دختررو نابودکردم یک ساعت لم دادم بهشودارم فسیل میسوزونم ...بازنگاه سامی رویاسی بود حرصم گرفت ...تواینه نگاه کردموگفتم اقاسامی تصادف میکنیما ...بدبخت سریع دوهزاریش افتاد وهول شدو نگاشودزدید خندم گرفته بود ..اخ جون کیابیدارشد بیخیال تحقیقم شدم رفتم چسبیدم به صندلی کیاوشروع کردم وراجی کردن.. هی الکی بهش میگفت نگاه این دوتا کن بعدبلندبلند بخنداونم فکرکنم شک کرده بود بهشون چون سریع نگاشون کردو بلندبلندزدیم زیرخنده...کفرشون دراومده بود یهوهردوتاشون باهم گفتن.کووووفففففففففففتتتتتتتتتت واسه چی میخندین؟...اما ما ول کن نبودیم همینطورداشتیم میخندیدسم .که سامی بایه دستش فرمونو گرفت بااون دستش زد پس گردن کیا ازبس محکم زد که کیابقیه خندشوقورت داد ایندفعه یاسی باصدای بلند زد زیرخنده سامی هم به تبعیت ازاون بلند بلندخندید....منومیگفتی داشت از سوراخ بینیم اتیش میزد بیرون  ..دیدم خیلی ضایع شدیم خفه خون گرفتم عاقل نشستم سرجام مثلابایاسی قهرکرده بودم روموکرده بودم سمت پنجره..همون لحظه صدای یاسی بلند شدکه خطاب به کیاگفت میشه اهنگواستپ کنید واهنگ فلش منو بذاریدکیاهم یه نگاه به سامی کردو فلش یاسی روگرفت وزدبه پخشو صداشوداد بالا..(الاناهنگ دیر شده علی عبدالمالکی گوش بدید حتما گوش بدیدا)...دیگه این سامی داشت شورشودرمیاورد که نگاش بانگاه یاسی درهم گره خورد  اوه اوه اینا یه چیزیشون هست چون یاسی خشن اماسامی ملایم بهش نگاه میکرد که سامی یه جیززیرلبش گفت ویاسی نگاهشوچرخوند سمت من منم که چشماموریزکرده بودم میخ شد ه بودم روشون.بیچاره یاسی رنگش پرید متوجه خنده های اروم سامی  شدم اما من باچشمام واسش خطونشون کشیدم حالامیزنی شوهرمنو الهی بمیرم پسرم انگاراین بچه های تقص سیخ نشسته وبااخم به جلوش خیره شده ........بالاخره رسیدیم  خونه ما سامی وکیامیخواستن برن اپارتمان سامی ...موقع پیاده شدن کیااومدپایین وکمکم وسایلا رواورد داخل یاسی هم چون نایلو ن دستش بود متو جه نشدکه شالش افتادوموهای لختش توهواپریشونه وچشمای این سامی داشت ازکاسه اش میزرد بیرون باحرص نایلئنای تودستمو گذاشتم روزمینو رفتم سمت ماشینش شیشه پایین بود...خم شدموگفتم..نیفته..باتعجب نگام کردو گفت چی؟...منم باحرص گفتم..چشمات......فکرکنم سکته ناقص زد روپیشونیش عرق نشستوسریع گفت..متوجه منظورت نمیشم...میشی خوبم میشی یه بچه دوساله هم متوجه نگاه های خیرت به یاسی میشه..چیزی بینتونه ...سریع گفت..نه نه اشتباه نکن اون منو یادیکی میندازه واسه همین...صدای کیاباعث شدحرفشوادامه نده کیهاباابروهای بالا رفته گفت..چیزی شده..منم گفتم نه بعدبهت توضیح میدم......ادامه داردیلدا...اوف چقدرخسته شدم امروز به اندازه ی ده سال توخیابوناوپاسازا چرخیدیم اولش که یاسی اعصابش خورد بودسامی هم که غیبش زد امابعدازیک ساعت اونم اومد اما چه اومدنی یک اخمی کرده بود که بایه من عسل نمیشدخوردش ...یاسی هم تااونجاکه میتونست ازش فاصله میگرفت منو کیاهم درحال کشف اتفاقات بین این دونفربودیم که دیدیم زیادی داریم فسیل میسوزونیم بیخیال شدیم کلی خریدکردیم منکه تاتونستم کفش خریدم یاسی هم کلی لوازم اریشی خریدیه لباس مجلسی هم خریدکه نذاشت من ببینمش گفت میخوادشب مراسم غافل گیرم کنه منم یه لباس دکلته حریرخریدم که روقسمت سینه اش دوتاگل رزکوچولوبود تازیرسینه تنگ بوداما ازاونجاحالت حریربلندمیشد ودنباله داشت روزمین کشیده میشدرنگ شیری بود خیلی شیک بوداولین کارجدیدشون بودمنم زودبرش داشتم بیچاره کیاهرکارکرد تابذارم توتنم ببینه نذاشتم شامم مهمون سامی بودیم سنگ تموم گذاشت اما زنگ گوشیش امانشوبریده بودرویاسی زوم کردم تاشاید چیزی دستگیرم بشه که متوجه شدم وقتی گوشی سامی زنگ میخوره یه نگاه بهش میکنه یه پوزخنده مسخره هم بهش تحویل میده اما وتوچشمای سامی یه چیزی موج میزنه یه حسی که داره ریشه میکنه...الان توماشین سامی هستیم بعداز شام تصمیم گرفتیم یکم دوربزنیم..دپرس شدیم بااین اهنگاش(بچه هالطفااهنگ مهدی احودوندو همین الان گوش بدید  ونگاه های سامی ازاینه روی یاسی تجسم کنید لطقفاتا اخراهنگوگوش بدید همین کنارقالب هست پلی کنیدبقیه اهنگارواستپ توروخداحستونو موقع گوش دادن بگید حتمنا) کیا هم بچه ام ازبس پدرشودراورده بودم..چشمچوبسته و به صندلیش تکیه داه یعنی ولوشده..وای خدا وقتی فکرش ومیکن که چندروز دیگه به هم محرم میشیم یه چیزی ته دلم قنج میزنه......ئئئئئئئئئئئئ یلدا پاشوببینم پهلوموسوراخ کردی...این صدای یاسی بود..ئ واخاکبرسرم دختررو نابودکردم یک ساعت لم دادم بهشودارم فسیل میسوزونم ...بازنگاه سامی رویاسی بود حرصم گرفت ...تواینه نگاه کردموگفتم اقاسامی تصادف میکنیما ...بدبخت سریع دوهزاریش افتاد وهول شدو نگاشودزدید خندم گرفته بود ..اخ جون کیابیدارشد بیخیال تحقیقم شدم رفتم چسبیدم به صندلی کیاوشروع کردم وراجی کردن.. هی الکی بهش میگفت نگاه این دوتا کن بعدبلندبلند بخنداونم فکرکنم شک کرده بود بهشون چون سریع نگاشون کردو بلندبلندزدیم زیرخنده...کفرشون دراومده بود یهوهردوتاشون باهم گفتن.کووووفففففففففففتتتتتتتتتت واسه چی میخندین؟...اما ما ول کن نبودیم همینطورداشتیم میخندیدسم .که سامی بایه دستش فرمونو گرفت بااون دستش زد پس گردن کیا ازبس محکم زد که کیابقیه خندشوقورت داد ایندفعه یاسی باصدای بلند زد زیرخنده سامی هم به تبعیت ازاون بلند بلندخندید....منومیگفتی داشت از سوراخ بینیم اتیش میزد بیرون  ..دیدم خیلی ضایع شدیم خفه خون گرفتم عاقل نشستم سرجام مثلابایاسی قهرکرده بودم روموکرده بودم سمت پنجره..همون لحظه صدای یاسی بلند شدکه خطاب به کیاگفت میشه اهنگواستپ کنید واهنگ فلش منو بذاریدکیاهم یه نگاه به سامی کردو فلش یاسی روگرفت وزدبه پخشو صداشوداد بالا..(الاناهنگ دیر شده علی عبدالمالکی گوش بدید حتما گوش بدیدا)...دیگه این سامی داشت شورشودرمیاورد که نگاش بانگاه یاسی درهم گره خورد  اوه اوه اینا یه چیزیشون هست چون یاسی خشن اماسامی ملایم بهش نگاه میکرد که سامی یه جیززیرلبش گفت ویاسی نگاهشوچرخوند سمت من منم که چشماموریزکرده بودم میخ شد ه بودم روشون.بیچاره یاسی رنگش پرید متوجه خنده های اروم سامی  شدم اما من باچشمام واسش خطونشون کشیدم حالامیزنی شوهرمنو الهی بمیرم پسرم انگاراین بچه های تقص سیخ نشسته وبااخم به جلوش خیره شده ........بالاخره رسیدیم  خونه ما سامی وکیامیخواستن برن اپارتمان سامی ...موقع پیاده شدن کیااومدپایین وکمکم وسایلا رواورد داخل یاسی هم چون نایلو ن دستش بود متو جه نشدکه شالش افتادوموهای لختش توهواپریشونه وچشمای این سامی داشت ازکاسه اش میزرد بیرون باحرص نایلئنای تودستمو گذاشتم روزمینو رفتم سمت ماشینش شیشه پایین بود...خم شدموگفتم..نیفته..باتعجب نگام کردو گفت چی؟...منم باحرص گفتم..چشمات......فکرکنم سکته ناقص زد روپیشونیش عرق نشستوسریع گفت..متوجه منظورت نمیشم...میشی خوبم میشی یه بچه دوساله هم متوجه نگاه های خیرت به یاسی میشه..چیزی بینتونه ...سریع گفت..نه نه اشتباه نکن اون منو یادیکی میندازه واسه همین...صدای کیاباعث شدحرفشوادامه نده کیهاباابروهای بالا رفته گفت..چیزی شده..منم گفتم نه بعدبهت توضیح میدم..


کیا.ای بابا چقدرروزاکندمیگذرن سامی باخنده گفت ..اصلانم زودنمیگذره توزیادی هولی بیچاره تواخرین روزای ازادیت خوش باش خوش بگذرون ..بروبابا هنوز عاشق نشدی ببینی که هیچ حسی قشنگ ترازاین نیست که کسیوبخوای فقط درکناراون خوش میگذره فقط دوست داری روزوشبتوبااون بگذرونی..زهرمارچرااینطوری نگاه میکنی ایناروبه سامی گفتم اخه موقعی که این حرفارو میزدم بانگاهی پرازخنده بهم خیره شده بود...خجالت نکش داداش ادامه بده شبم بااون بگذرونی بعدش شباچیکارکنی...بااین حرفش خیزبرداشتم سمتش که جاخالی داد کف خونه سرامیک بود داشت میدویدکه پاش لیزخورد باکله رفت تواپن منم زدم زیرخنده حالانخندکی بخند ازبس خندیدم اشک چشمام جاری شد...ای درد ای کوفت دایوس کمرم داغون شدببند نیشتوتادندوناتونریختم توش...وای وای ترسیدم....همینطورکه دستش به کمرش بودانگاری زنای حامله راه افتادسمتم بعدبانازوعشوه وصدای نازک کرده گفت ایش بچه ام افتاد یاسی میکشتم...بااین حرفش جاخوردم خودشم جاخوردچون حالت چهرش عوض شد کلافه شد دستشوکشیدتوموهاشوازجاش بلندشد رفت سمت اشپزخونه منم زودخودمو جمع کردمورفتم پشت اپن واستادم سامی تواشپزخونه بودومثلاداره قهوه درست میکنه...سامی؟...هومم...منظورت ازیاسی کی بود نکنه..میون حرفم پریدوسریع گفت ..بس کن کیااززبونم پرید..نچ نمیشه اقااصلابیابشین بیخیال قهوه بگو دردت چیه فکرکردی ماگاکولیم داداش ماخودمون عاشقیم..فککردی متوجه نگات به یاسی نشدم نفهمیدم توپاساز اگه یکی بهش خیره میشدرگ گردنت ورم میکرد بقول معرف میشدی ای نفس کش......داری تندمیری کیاشلوغش نکن  اینافکرتوبیهوده فسفرسوزوندی برادر من من به خانومتم گفتم...داری اشتباه فکرمیکنه....که اینطور باشه پس منم بایدبهت بگم که یاسی بعدازمراسم ماقراره واسش خواستگاربیادمن نگران دل توبودم که میبینم طوریش نیست اما ااگربعدگله ای چیزی کردی من دردسترس نیستماگفته باشم.تکیه اموازاپن برداشتم یه سیب ازتوسبدی که رواپن بود برداستموگاززدم داشتم میرفتم سمت تی وی که توسالن بود یهومحکم دستم ازپشت کشیده شداینقدر قدرت کشش بالا بود که نزدیک بودبخورم زمین..برگشتم..اوه اوه این چرااین شکلی شد..راسته؟..چی راسته..همینی که گفتی...من همه چی گفتم کدومشومیگی کفرش دراومد ایندفعه دادزد...همین که واسه یاسی قراره خواستگاربیاد..بازومومحکم ازتودستش کشیدم بیرون اخم کردموگفتم..درد بیارپایین صداتوساعت 3 نصف شبه گوساله مردم خوابیدن منوتوایم که هنوز کله نذاشتیم...ببی کیامن باهات شوخی ندارم الانم وقت شوخی کردن نیست ..توفقط بگوراسته یانه؟...اخه به توچه مهمه بدونی..اره مهمه بگواره یانننننننههههههههههههه...خیل خوب اروم باش اول بیابریم سرجامون خیرسرمن دراز بکشیم بعدم بنال چه مرگته...نفسهای عصبانیش ورگی که روپیشونیش بودوبیش ازاندازه ورم کرده بود منو مطمئن کرد که خبرایه بعداز رسوندن دخترااومدیم اپارتمان سامی بعدم جامونو انداختیم جلوتی وی وفوتبال نگاه کردیم بایلداکلی حرف زدم تاخوابش برد  چندشبه خواب نداره مدام میگه میترسم کلی نازشوخریدم تااروم شد ...حالاهم نوبت این نره خره تاارومش کنم..باهم جلوتی وی نشستیم سامی مضطرب بود کلافه شده بود حسابی من سکوت بینمونوشکستم خوب تعریف کن بگوچی تودلته بگودردت چیه  مثلامابردریما من بایدبفههمم چراداداشم نگرانه یانه بابا حرف بزن شاید باجناق شدیم توفقط بگومن خودم جورش میکنم....یکم فکرکرد بعدشروع کرد حرف زدن ازدیدارشون ازدعواشونو ازحسشو از روز اخری که مهشید باومدهبودشرکتو.بعدازاتمام حرفش سریع گفت:خواستگارش کیه؟ادم حسابیه /یاسی میخواتش...توفکرحرفای سامی بودم..اروم گفتم نه خواستگاری درکارنیست..یه دودقیقه گذشت بعدسیخ سرجاش نشست محکم پرید سمتمو بغلم کردوشروع کرد به ماچ کردن ما منم خندم گرفته بود هولش دادم کناروگفتم ..گمشونفله بی شرف صاحب داره اه ببین چه توفیم مالیده روصورت ما اه توف به ذات خبیثت حالا دیگه به بهانه ی همراهی منویلدا میای دختره مردمودید میزنی./همینطورداشتیم باهم شوخی میکردیم که گوشیم زنگ خورد بادیدن اسم یلداتعجب کردم اخه دوساعت پیش خوابد ..نگران سدم سریع جواب دادم حونم خانومم؟..صدای گریه یلدا توگوشی پیچید باترس سریع سرجام نشستم ...گفتم :چی شده یلدا ؟چراگریه میکنی اما اون فقط گریه میکرد عصبی شدم دادزدم...د حرف بزن لعنتی .......فقط شنیدم گفت کیا یاسی یاسی ازدست رفت توروخدا پاشوبیا ....بعدم صدای بوق ممتد گوشی به سامی نگاه کردم رنگش شده بودانگاری گچ با صدای که لرزش درش به وضوح مشخص بودگفت..کچچچی شده کیا حالشون خوبه...من توشوک بودم ازجاپریدم گفتم پاشوسامی پاشوباید زودبرسیم ینمیدونم چه اتفاقی واسه یاسی افتاده یلدافقط گریه میکردمنم نپرسیدم فقط گفت یاسی ازدست رفت...لرزش دستاشواحساس کردم موقعی که تعادلش بهم ریخت میخواست بخوره زمین که سریع گرفتمش...بهش نگاه کردم توچشماش نگرانی ترس دلواپسی همه وهمه نمایان بود...پاشوسامی محکم باش مرد هنوز که نمیدونیم چی شده پاشونباید دیربرسیم..به هزاربدبختی وکنترل سامی زوداماده شدیم بیچاره سامس فقط یه شلوارپوشید باهموتی شرتش ومنم فقط شلوارپوشیدم وپیرهن بدو رفتیم پارکینگ من نشستم پشت رول بعداز  نیم ساعت رسیدیم باچیزی که روبه رومون بود شوکه شدیم دستم روفرمون خشک شد به سختی به سامی نگاه کردم ازماشین پیاده شد لرزش بدنش مشخص بود دوقدم نرفته بود که محکم خورد زمین


مطالب مشابه :


رمان شروع عشق با دعوا(1)

رمان شروع عشق با دعوا(1) تاريخ : یکشنبه ۱۳۹۲/۰۵/۱۳ | 17:25 | نويسنده :




رمان شروع عشق با دعوا 31 (قسمت آخر)

رمان شروع عشق با دعوا 31 (قسمت آخر) سامی . با ایست ماشین چشمامو بازکردم یه نگاه به اطراف کردم




رمان شروع عشق با دعوا 9

رمـانخـــــــــــانـه - رمان شروع عشق با دعوا 9 - - رمـانخـــــــــــانـه سلام من آریا




رمان شروع عشق با دعوا قسمت آخر

رمـانخـــــــــــانـه - رمان شروع عشق با دعوا قسمت آخر - - رمـانخـــــــــــانـه




رمان شروع عشق با دعوا 4

رمـانخـــــــــــانـه - رمان شروع عشق با دعوا 4 - - رمـانخـــــــــــانـه سلام من آریا




رمان شروع عشق با دعوا 7 (قسمت آخر)

دنیای رمان های زیبا - رمان شروع عشق با دعوا 7 (قسمت آخر) - اینجا هر رمانی خواستی میتونی پیدا کنی!




رمان شروع عشق با دعوا 10

رمـانخـــــــــــانـه - رمان شروع عشق با دعوا 10 - - رمـانخـــــــــــانـه سلام من آریا




رمان شروع عشق با دعوا 15

رمـانخـــــــــــانـه - رمان شروع عشق با دعوا 15 - - رمـانخـــــــــــانـه سلام من آریا




رمان شروع عشق با دعوا 16

رمـانخـــــــــــانـه - رمان شروع عشق با دعوا 16 - - رمـانخـــــــــــانـه سلام من آریا




رمان شروع عشق با دعوا 14

رمـانخـــــــــــانـه - رمان شروع عشق با دعوا 14 - - رمـانخـــــــــــانـه سلام من آریا




برچسب :