تبسم قسمت اخر

اونروز بعد از اون ماجرا رفتم خونه..تو حال خودم نبودم...گیج بودم
از احاس خودم مطمئن نبود....
دوستش داشتم اما نمیدونستم چقدر؟
برای همین یه تصمیمی گرفتم...
تصمیم گرفتم چند روزی برو سفر تا فکر کنم...به دور از همه....با خودم..
نمیخواستم شروین بفهمه وگرنه نمیذاشت که برم...
به مامان اینا هم گفتم میرم تا مدتی حال و هوا عوض کنم...اما تنهایی!
و چه جایی بهتر از شمال؟
.....
ماما-خب دیگه سفارش نکنما!خیلی مراقب خودت باش!
من-چشم!
بابا-دخترم آروم رانندگی کن!رسیدی هم حتما زنگ بزن!
من-حتما!
با مامان و بابا روبوسی کردم و راه افتادم....
من سردرگمم....از این سردرگمی هم بیزارم....
خیلی بده آدم از احساسش مطمئن نباشه...خیلی بد!
حتما شروین از دستم ناراحت میشه اما....
این برای هردومون لازمه.....
رسیدم...چقدر دلم تنگ شده بود!یاد خاطراتی که اینجا داشتم افتادم....من با شروین کلی خاطره دارم...نمیتونم فراموشششون کنم....
خاطرات قشنگی هم دارم...
اول که رسیدم یه زنگ به مامان اینا زدم و بعد هم گوشیمو خاموش کردم...نمیخواستم تو این چند روز با شروین حرف بزنم.....
انقدر خسته بودم که زود خوابم برد....
صبح که بیدار شدم رفتم تو بالکن...درخت گلابی به چشمم خورد...دوباره همه ی خاطرلت برام زنده شد...
من نمیتونم فراموشش کنم...
روز اول به همین منوال گذشت....
تقریبا به نتیجه رسیدم...آره من دوسش دارم..اگه نداشتم که به دنیا حسودیم نمیشد...اگه نداشتم دلم اینهمه براش تنگ میشد...اگه نداشتم میتونستم فراموشش کنم...اما من نمیتونم....
اخلاق هاشو دوس دارم...غیرتشو دوس دارم....همه چیشو دوس دارم....باید هرچه زودتر برگردم.....
چرا زودتر نفهمیدم که دوسش دارم؟؟؟؟حتما باید ازش دور میشدم تا بفهمم چقدر دوسش دارم؟؟؟
عاشقشم؟ من عاشقشم؟
آره....عشق یعنی نذاری طرفت آسیب ببینه...همیشه کنارش باشی دوسش داشته باشی....عشق یعنی علاقه ی شدید قلبی....
توی این چندروز خیلی بزرگ شدم...
خیلی چیزا رو درک کردم....
خیلی چیزا رو تجربه کردم...
***
رفتم حموم و یه دوش مشتی گرفتم...
اومده بودم بیرون...یه پیراهن کوتاه..تا روی رون نباتی پشت گردنی پوشیده بودم و داشتم موهام شونه میزدم که صداهایی شنیدم!
فکر کردم توهم زدم...برای همین دوباره مشغول شدم..داشتم خودمو توی آینه نگاه میکردم ...که...
در اتاق بشدت باز شد....دستامو گرفتم جلوی دهنم و جیغ زدم!
از تو آینه چهره ی بیقرار شروین رو دیدم...
عزیزم...اومده اینجا...
برگشتم سمتش...یکم همو نگاه کردیم....خیلی خوشحال شدم...دلم براش یه مورچه شده بود...
دوییدم سمتش...خودمو پرت کردم تو بغلش و از گردنش آویزون شدم..
من-سلام عزیززززم!
با تعجب نگام کرد!چیه به من ابراز عشق نمیاد!
شروین-سلام عروسکم!تنهایی اومدی اینجا چیکار؟نگفتی من یه روز تو رو نبینم میمیرم!
من-اومده بودم فکر کنم!
شروین-به چی؟
من-به تو به خودم به احساسم!
شروین-خب به چه نتیجه ای رسیدی؟
سرم رو گرفتم پایین...اومدم یکم اذیتش کنم...
من-ما به درد هم نمیخوریم!
یدفعه مثل ژله وا رفت...ای بابا حالا پس نیوفته...
من-شوووخی کردم!سرم رو گرفتم بالا و تو چشماش خیره شدم و گفتم:
-دوسـت داررررم!
بعد هم لبامو محکم گذاشتم رو لباش...
شروین-نمیگی میوفتم میمیرم؟؟؟؟داشتم سکته میکردم دختر!
من-اگه تو سکته کنی من دق میکنم!
شرین-این حرفو رو بذار کنار..که..کلی باهات حرف دارم...


مطالب مشابه :


رمان تبسم (2)

عاشقان رمان - رمان تبسم (2) - تایپ بهترین و زیباترین و جذاب ترین رمان ها بهترین رمان




تبسم قسمت اخر

منبع بعضی از رمان های موجود در وب: www.forum.98ia.com بعضی ها رو نویسنده های وب خودمون گذاشتن




تبسم

رمــــــان زیبــا - تبسم - - رمــــــان زیبــا زندگي شايد همين باشد يك فريب ساده و كوچك




رمان یک تبسم برای قلبم (12)

رمان یک تبسم برای قلبم (12) به زنجیر و اویز قلبی که تو دستم بود نگاه کردم پوزخندی رو لبهام




تبسم 2

رمان تبسم (2))) فصل5: خانوم اصلاني ميتونيد بيايد تحقيقتون رو ارائه بديد! تو دلم هر چي فحش داشتم




رمان تبسم 1

***رمان آتشین*** - رمان تبسم 1 - زندگی کتابی است پر ماجرا، هیچ گاه آن را به خاطر یک ورقش دور




رمان یک تبسم برای قلبم (20)

رمــــان رمان رمــــان ♥ - رمان یک تبسم برای قلبم (20) - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو بیا




رمان یک تبسم برای قلبم (10)

رمــــان رمان رمــــان ♥ - رمان یک تبسم برای قلبم (10) - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو بیا




رمان یک تبسم براي قلبم (1)

رمــــان رمان رمــــان ♥ - رمان یک تبسم براي قلبم (1) - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو بیا




برچسب :